محل تبلیغات شما

"مامان پیشی سیاه" یک گربه سیاه مو بلند بود با چشم های سبز جادویی. مادر تمام گربه سیاه های کوچه. مادر تمام گربه سیاه هایی که اکثرشان در همان بچگی می میرند و هیچ وقت بزرگ نمی شوند.

 

نزدیک به دو سال مهمان بالکن این خانه بود. البته هیچ وقت پیش من نمی ماند. می آمد و می رفت. هیچ وقت فارغ نبود. همیشه بچه های کوچکی داشت که درگیر آن ها بود و باید زود می رفت پیششان. حسرت یک دل سیر نگاه کردنش همیشه ماند بر دلم.

 

الان یک هفته ای می شود که دیگر نمی آید. دیگر حتی از روی دیوار حیاط رد هم نمی شود.

آخر داستان خیلی از گربه ها همین است. یک روز می روند و دیگر نمی آیند. و هیچ وقت نمی فهمی چه شد. حتی نمی فهمی زنده اند یا مرده. 

تنها چیزی که در آن یک لحظه شک نمی کنی، این است که دلیل رفتنشان نخواستن تو نیست. و این رابطه ای است که هیچ بازنده ای ندارد.

آن ها خوب هستند و خوب هم باقی می مانند. برای همیشه. 

 

 

مامان پیشی سیاه، چشم هایم پشت این پنجره مانده، برگرد.

 

برف آمد، برف آمد، یک زمستان گم شدم...

یک خواب خیلی خوب...

نکنی دیگر از این کوچه گذر هم...

نمی ,یک ,وقت ,گربه ,سیاه ,های ,هیچ وقت ,گربه سیاه ,تمام گربه ,مادر تمام ,آن ها

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خودشناسی